مراازیادبردآخرولی من به جزاوعالمی رابردم از یاد ای معنای انتظاریک لحظه بایست /دیوانه شدن بخاطرت کافی نیست /یک لحظه بایست ویک جمله بگو تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست ؟ من دلم می خواهد دردم صبح بهار / شاخه ای از گل یاس /بوته ای ازگل نرگس /بغلی از گل سرخ/ همه را دسته کنم بر گیرم وبسازم سبدی /ازپرطاووس سپید /تادهم هدیه به آنها که نوازش دادند غنجه عشق ووفاداری را . نه تو مانی ونه من ونه هیچ یک از مردم این آبادی / به حباب لب یک رود قسم /وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت /غصه هم می گذرد/آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند /لحظه ها عریانند /به تن خود جامه اندوه مپوشان . ای عشق شکسته ام مشکن مارا /اینگونه به خاک ره میفکن مارا /مادرتو به چشم دوستی میبینیم /ای دوست مبین به چشم دشمن مارا . حسرت ردشدن ثانیه های کوچک/فرصت مغتنمی بودونمیدانستیم تشنه لب عمر بسررفت و بقول سهراب /آب دریک قدمی بود ونمی دانستیم
مردی با خدا زمزمه می کرد: خدایا با من حرف بزن! یک قناری شروع به خواندن کرد.... اما مرد نشنید.
خوشبختی در کنار ماست...
یاد آن بوسه که هنگام وداع برلبم شعله حسرت افروخت یاد آن خنده بیرنگ و خموش که سرا پای وجودم را سوخت باز در چهره خاموش خیال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه هستی سوزت رفتی ودر دل من ماند بجای عشقی آلوده به نومیدی و درد نگهی گمشده در پرده اشک حسرتی یخ زده در خنده سرد باز من ماندم و یک مشت هوس باز من ماندم و یک مشت امید یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابیده آه اگر باز بسویم آئی دیگر از کف ندهم آسانت ترسم این شعله سوزنده عشق آخر آتش فکند بر جانت باز در خلوت من دست خیال صورت شاد ترا نقش نمود برلبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش توفان بود
فریاد زد: خدایا با من حرف بزن! آذرخش در آسمان غرید اما مرد گوش نداد.... مرد به اطراف نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت! ستاره ای درخشید اما مرد ندید....
مرد فریاد زد: یک معجزه به من نشان بده؟ نوزادی به دنیا آمد. ولی مرد توجهی نکرد....
پس مرد در نهایت نا امیدی فریاد زد: خدایا مرا لمس کن تا بدانم در کنار من هستی!
در همین لحظه خداوند پایین آمد و مرد را لمس کرد اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد....
Design By : Pars Skin |